روزهای قشنگ با تو بودن
دختر قشنگم تا حالا دو بار دیدمت.
یه بار که واسه تشکیل قلبت رفته بودم و درست هم اندازه و شکل یه لوبیای جوانه زده بودی
یه بار موقع غربالگری مرحله اول که خواب بودی و کلی سرفه کردم و یه عالمه خانم دکتر با دسته دستگاه میزد به شکمم که بیدارت کنه و آخرش بیدارشدی و کلی دست و پاتو توی هوا تکون دادی
و بار آخر که تعریفشو از دکترت شنیدم ولی خودم نشد ببینمت
خانم دکتر با گوشی نتونست صدای قلبتو بشنوه واسه همین خواست ببینتت. منم کلی ترسیده بودم که چرا صدای قلبتو نمیشنوم. بعد دیدم داره می خنده.می گفت واای چقدر شیطونه. سرش به سمت پایینه و خیلی هم فعاله و داره بازی می کنه
داشتم ضعف میکردم برای دیدنت که به خانم دکتر گفتم میخوام ببینمت ولی گفت نمیتونم مانیتور رو برگردونم به سمتت منم بهش گفتم از طرف من شما بینینش
قربون شیطونک بازی هات بشه مامان.
بابا هم هر وقت که یادش بیاد کلی میاد بوست میکنه از روی شکمم.
راستی چند روز پیش با بابا رفتیم برات یه سرهمی زرد و خال خالی خریدیم.
خیلیییییییییییی دوست داریم عزیزدل مامان و بابا
زودی بیا که زندگیمون قشنگ تر بشه.
راستی امروز صبح بابا رفت عسلویه و من و تو باز هم قراره از امشب تنها بخوابیم
دعا کن واسه بابا که زود برگرده پیش ما دوتا و دیگه هیچکدوممون تنها نباشیم و سه تایی با هم شاد باشیم
تا حالا خیلی کم برات لباس خریدیم. دلم واسه بابایی میسوزه باید برات سیسمونی بخره. آخه بابایی گناه داره و خیلی زحمت میکشه دلم نمیاد بهش بگم واست سیسمونی بخره دعا کن خودش زودتر بگه
دوست دارم عزیزدلم