ستاره آسمون مامان و بابا

خاطرات روزهایی که گذشت

1394/2/13 11:27
نویسنده : مامان و بابا
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم. سلام عزیزدل مامان و بابا.niniweblog.com

ببخشید چند وقت بود نتونستم بیام واست از اتفاق هایی که برات افتاده بنویسم. آخرین خاطره مربوط میشه به 28 اسفند ماه سال 93:

من و بابا دو تایی رفتیم خرید سیسمونی و کلی چیز میز واست خریدیم.niniweblog.com

از ست کالسکه گرفته تا سرویس خواب و شیشه شیر و عروسک. ولی لباس و سرویس چوبت مونده مامان دورت بگرده.niniweblog.com

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

عیدت مبارک عشق مامان و باباniniweblog.com

عید امسال اول اول رفتیم خونه عمه جون چون مامان جون و باباجون رفته بودن زیارت امام رضا (ع).

بعدش هم رفتیم خونه مامانی و بابایی شمال، خیلی بهمون خوش گذشت اونقدر که اصلا دلمون نمیخواست برگردیم.niniweblog.com

[تصویر:  proost11.gif]

البته مامان همش دراز کشیده بود و تا تکون میخورد زودی باید می رفت دستشویی. زیاد نتونستیم جایی بریم چون مامان نمیتونستniniweblog.com

فقط خونه خاله جون ها و دایی جون رفتیم.

بعد از عید مشکلات جدید مامان شروع شد و تا حالا ادامه داره. کمردرد و پهلو دردی که دیگه آخراش نمیتونستم یه جا بایستم و از درد تا صبح بیدار بودم.niniweblog.com

تو هم تا صبح لگد میزدی که مامان احساس تنهایی نکنهخنده

رفتم دکتر ومعلوم شد عفونت شدید ادراریه. بعدشم که رفتم سونوگرافی معلوم شد کلیه سمت راستم ملتهب شده. فعلا تحمل میکنم تا برم پیش دکتر ببینم چی میگه و چکار باید بکنم.

قربون دست و پاهای کوچولوت بشه مامان.niniweblog.com

من همه سختی ها و دردها رو برای داشتن تو به جون میخرم. میخوام سالم و سلامت باشی و این بزرگترین آرزوی منه.niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

یه خبر خوب : دیروز با مامانی و بابایی و خاله جون رفتیم واست لباس خریدیم. مقدارش کمه با وجودی که هزینش خیلی بیشتر از تعداد لباس های خریده شده بود.

منم یهو اشکم در اومدniniweblog.com

بعدش بابایی بوسم کرد گفت هر چقدر خواستی بهت پول میدم که بری بقیه لباسای سناخانومو بخریجشنniniweblog.com

آخه این مغازه همه لباس ها رو نداشت و تنوعش کم بود قرار شد از بابایی که پول گرفتیم با بابا بریم واست بقیه لباساتو بخریم. در ضمن میخوام دیرتر واسه خرید لباس بریم چون فروشنده گفت تا بیست روز دیگه جنس های جدید میاد. پس صبر میکنیممتنظر

مامان جون و باباجون هم واست از مشهد عروسک و لباسای خوشگل خریدن.niniweblog.com

بابا هم واست یه پیراهن مخمل سورمه ای خریده که خیلیییییییییی خوشگله. خودش که یه عالمه کیف کرده بود.

یه خبر دیگه. باباجون داره تلاش میکنه که بابا برگرده تهران پیشمون. باباجونniniweblog.com

تو هم به مامان قول دادی که خیلی دعا کنی تا از تنهایی در بیایم. بابا پیشمون بیاد سایه سرمون بشه چراغ خونمون بشه ان شاءالله.niniweblog.com

دوستت داریم عشق مامان وباباniniweblog.com

 

http://zibasaz.niniweblog.com/

پسندها (5)

نظرات (1)

مادر بزرگ
13 اردیبهشت 94 19:21
ــــــــــــــــــــــ(¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــ(¯´v´¯)ـــ (¯´v´¯) ــــــــــ (¯´v´¯)ــ(¯´v´¯) ــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــ (¯´v´¯) من اپـــــــــــــــــــــــــم عزیزم ...(¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــخوشحال میشمــــــــ (¯´v´¯) ــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ــبیایید وبم عزیزمـــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)ـــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (¯´v´¯)